سفارش تبلیغ
صبا ویژن

zizigolo

عریان نوشت

 حال و حوصله هم زدن خاطرات را ندارم...حال و حوصله رفتن بیرون را ندارم..حال و حوصله نوشتن..حال و حوصله تو سر و کله زدن با شما مجازی ها...

حال ندارم...بی حوصله ام...دلم میخواهد دعوا کنم...خیلی وقت است فحش ناموسی نداده ام...کسی فحشم نداده...

خیلی وقت است ادعایی نداشته ام...یک ادعای بزرگ...این خیلی بد است که ادم برای خودش هم بی ادعا بشود...

این خیلی بد است که همه به به و چه چه ات کنند و تو خودت..فقط خودت نه هیچکس دیگر بدانی که هیچ گوهی نیستی...

هیچ گوهی...بعد درونت خالی میشود...از ان خالی هایی که صدا درش میپیچد..انعکاس میباید...بعد یک بچه از ان ته داد میزند...:سورملینا....هی انعکاس مییابد..سورملینا...سورملینا...

هرچقدر فکر میکنی یادت نمی اید..zizigolo چه خری بود؟...مثل الان که هرچقدر فکر میکنی یادت نمی اید که چه ات شده؟چرا حوصله نداری؟

هیچکدام..اصلا گور بابای این دنیا هم گذاشتم....من همینم...اینقدر بی حوصله..اینقدر بی حال...از ان روزهایی است که دوست دارم تا شب چرت بنویسم و خوانده شوم و یم عده به به چه چه کنندم و من بدانم که هیچ گوهی نیستم ....

الان یک حسادت غلیظ امده نشسته روی دلم......اگر میخواهی یک گله شیر را رام کنی با سردسته شان مثل خر رفتار کن...وقتی تلقین شود که گله ایی خر هستند خودشان هم کم کم باور میکنند..به خدا قسم باور میکند...